ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

تلاش یاسی برای حرف زدن

اینروزا صدای خوشگل یاسمین خانوم شده سرگرمیه همه خونواده . نمیتونید تصور کنید چقدر قند تو دلم آب میشه وقتی چشم در چشم برام حرف میزنه. بعضی وقتها اونقدر با احساس حرف میزنه که اشک توی چشم آدم جمع میشه. لغات بی مفهوم اما با احساس و دلنشینی  که یاسمین این روزها بیان میکنه  شامل: دد  دادا دووووووووو بووووووووو بابابا   ماماما       مممممممممم  یییییییییی یهیه  بوووووووووف   بویه    گا     اقا اقا   هووووووووو    ههههههه    ووووووووو   عكساي خانم خانما در پنج ماه و دو روزگي ج...
30 مهر 1390

5 ماهگي

                                           خوشگل و ناناز    ماهـگيت مــبــارك       بقیه عکسها در ادامه مطلب...   ...
27 مهر 1390

از دست مامانم

سلام من یاسمین زهرا هستم .امروز اومدم از دست مامانم به شما ها شکایت کنم،آخه این مامانی کشت منو از بس ازم عکس گرفت. وقتی دارم بازی میکنم داره عکس میگیره... وقتی دارم فکر میکنم .... یا وقتی از بازی خسته میشم و خوابم میگیره بازم مامان ... حتی وقتی میخوابم بازم مامان دوربین دستشه و داره ازم عکس میگیره! آخه مامان پشت به دوربین خوابیدم بازم عکس.... خواهش میکنم مامانی اجازه بدین منم لحظات خصوصیه خودم رو داشته باشم آخه هرکاری میکنم سریع عکس میگیری میندازین توی اینترنت . این همه حرف زدم اما بازم داره عکس میگیره!!!!!!!!!!!!!!!!!!  اونقدر عکس میگیره مامانم که یادش رفت با اسم خودش برام پست بذاره ...
26 مهر 1390

دارم پنج ماهه ميشم

د و روز ديگه يعني چهارشنبه 1390/07/27 من پنج ماهه ميشم. خداروشكر ديگه دو سه ماهي هست كه اون ني ني غر غرو نيستم. خداروشكر نه ديگه دلم درد ميگيره و نه بدخوابم. (زحمات ماماني رو يادم نميره) خيلي خوش خنده و خوش اخلاق شدم. تاحدي كه هرچي هم منو بخورن عين خيالم نيست و خيلي خوشگل مي خندم. مثل ديشب. وقتي با ماماني و بابايي از گشت و گذار توي آتليه هاي شهر براي انتخاب يه آتليه درجه يك برگشتيم خونه باباجون ماماني، خاله سارا و خاله هدي افتادن روم. منم تو بغل باباجوني لم داده بودم و انگار نه انگار. خاله سارا از بس منو خورد و بوسيدم كه ديگه تحمل خاله هدي تموم شد ولي من به قول شيرازيا نه ها مي گفتم نه، نه! فقط هر از گاهي يه لبخند مليح و دلربا مي زدم. ...
25 مهر 1390

دخترم مایه افتخارم

ر سول حق (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :  اِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى عَلَى الاِْناثِ اَرَقُّ مِنْهُ عَلَى الذُّكُورِ، وَ ما مِنْ رَجُل يُدْخِلُ فَرْحَةً عَلى اِمْرَأَة بَيْنَهُ وَ بَيْنَها حُرْمَةٌ اِلاّ فَرَّحَهُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ.   خداوند به دختر مهربانتر از پسر است، كسى كه باعث خوشحالى دخترش شود، خداوند روز قيامت او را خوشحال مى كند. هنوز توی قرن 21 آدمهایی پیدا میشن که ارزش دختر رو کمتر از پسر میدونن و به پسر داشتنشون مینازن. در حالیکه 1400 سال پیش برای این کوته فکری سوره نازل شده:   سورة الكوثر بسم الله الرحمن الرحيم إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ (1) فَصَلِّ لِرَبِّكَ...
20 مهر 1390

يه دختر خوب

روزهای آخر چهارماهگی دارم خوشمزه و خوشمزه تر میشم. بخصوص برای اطرافیان درجه یکم یعنی مامان و بابام و خانواده هاشون. تقریباً مامان جونا،‌ باباجونا و خاله هام و عمه هامو خوب میشناسم. یعنی برام آشنا هستن و نسبت به اونها احساس غریبی نمی کنم و هی براشون میخندم و تو بغلشون دست به دست میشم. با یه نگاههای معنی داری زل می زنم تو چشماشون انگار یه دنیا حرف فیلسوفانه دارم که فعلا ترجیح میدم نزنم. عین یه دخمل خانم خوب میشینم تو بغلشون و با ناز می خندم. مثل مامانیم دوست دارم هی بهم بگن خوشگل خانم چه مماغ خوشگلی داری، چه لپای قشنگی داری، چقدر خوشگلی و من هی ذوق می کنم. کلاً برنامه زندگی همه رو مختل کردم. دوشب پیش که داشتیم می رفتیم خونه مادرجون برای...
19 مهر 1390

یاسمین خوش سفر(خلاصه سفرنامه مشهدی یاسمین)

١٠ مهرماه ساعت ١٨ به مشهد پرواز داشتیم. صبح روز یکشنبه مامان جون و خاله سارا اومدن تا  یه کم پیش یاسمین باشن ،ظهر هم خونه مادر جون بودیم تا اونها هم یه دل سیر یاسمین رو  ببینن.عصر که شد مامان جون دوباره پیش یاسی اومد اما این دفعه به همراه خاله هدی. همه ناراحت از دوری و دلتنگی از یاسمین بودن و البته کلی هم زحمت کشیدن و مادرجون و خاله سارا و خاله هدی جیبهای یاسمین رو پر از پول کردن تا اونجا حسابی برا خودش خرید کنه و مامان جون هم مثل همیشه با سلیقه برا یاسی لباس گرم سه تیکه و کلاه آوردن تا گلم توی مشهد سرما نخوره!(البته همه برا من و بابای یاسمین هم سر راهی خوراکی آوردن). توی هواپیما تا سوار شدیم یاسی زد زیر گریه ومن گف...
17 مهر 1390

جيگر طلا

جيگر طلاي ما به سلامتي جمعه از مشهد برگشت. اما مثل اينكه مامانيش و باباييش هنوز خسته راه هستن چون وقت نكردن بيان يه سري به وبلاگ ني ني ياسي بزنن و عكس و گزارش بذارن. بهرحال خاله هدي باز با فضولي اين ور و اون ور تونست دوسه تا عكس دست و پا كنه و ... . راستي امشب يه جايي مهمونيم. خونه مادرجون باباجونم. مهموني آرمه داري خاله ساراست. يادش بخير پارسال همچين زمانايي بود كه مادر جون براي مامانيم هم مهموني گرفتن. اونموقع عمه انسيه و خاله الهام، دختر عمه مامانم هم كه سر سپهر كوچولو باردار بود شيراز بودن و كلي همه ذوق ني ني هاي نيومده رو مي كردن.همه مستقيم به خاله الهام مي گفتن ني نيت پسره ولي درمورد من پچ پچ مي كردن. اونموقع خب هنوز جنيسيت من و سپهر...
17 مهر 1390

عيد همگي مبارك

       مگذار مرا در اين هياهو، آقا            تنها و غريب و سر به زانو، آقا                اي كاش ضمانت دلم را بكني           تكرار قشنگ بچه آهو، آقا ميلاد سراسر نور و رحمت پادشاه خوبان، حضرت امام رضا (ع)، مبارك باد. التماس دعا ...
17 مهر 1390